یک نفس خون آشام ....
اگه نیای میدونی برا چه اتفاقی میوفته!نه؟با سردرگمی بودم!بوی سگ؟چرا متوجه ی این حرف نشدم!؟یادمه توی یکی از این فیلم های خون آشامی دیده بودم،یادمه در اون دوران عاشق این جور چیز ها بودم،چند سالم بود؟فکر کنم 13 سال را داشتم،به هر حال خودم را با این فیلم ها و سریال ها و کتاب ها خفه کرده بودم!حتی یادم است یک پیمان در مدرسه سر این که خون آشام ها وجود دارند بستم!خدای من از آن موقه خیلی میگذرد!به طرف اتاقم رفتم در را باز کردم و بر روی تخت نشستم!خیــلی فکر ها درون ذهنم از یک چیز مطمئن بودم ریون خون آشام هست!چون او این جمله را گفته بود،ولی کلاوسم گفته بود،پس میتوانست نباشد،سرم را میان دستانم گرفتم این چیزها برای دختر 16 ساله یکم زیاد بود،اگه 13 سالم بود و این اتفاق ها میفتاد البته به غیر از قسمت های ناراحت کننده اش حتما از خوش حالی سکته میکردم،آدمی بودم که زود گذشته را فراموش میکردم،ولی بعضی چیزها همیشه در ذهن آدم میماند،تا حالا به گذشته فکر نکرده بودم،خاطرات مبهمی به سرعت به من هجوم آوردند،داداشی،به نظرت خون آشام ها واقعیند؟سیاوش باحیرت نگاهم کرد و گفت:نمیدانم،فکر نکنم خدا کنند نباشند!لبخندی زدم و گفتم:چرا؟ابروهایش را بالا انداخت و گفت:تو حاضری با چند موجود خون خوار زندگی کنی؟گفتم:چرا که نه؟می خوای چندتاشون رو مثال بزنم که خیلی خوبن؟پاهایش را بر روی هم انداخت و گفت:بگو ببینم باید به بابا بگویم نزارد تو انقدر فیلم ببینی!وگرنه فردا یکی رو میاری میگی این خون آشام هست و من می خوام باهاش ازدواج کنم!صورتم به شدت سرج شد و زیر لب گفتم:دادش!خندید و گفت:حالا بگو!سرم را بالا آوردم و گفتم:یکیش ادوارد کالنه نمیدانی چقدر این نقش برایش جذاب هست در فیلم گرگ ومیش بازیی میکند!بینظیر هست!دومیش دیمن سالواتوره است اونم خیلی دوست دارم جز من همه ی دنیا عاشقشن!بعدیش نیکولاسه که کلاوس صداش میزنند،با این که شخصیت بد داستانه ولی بازم به هر حال عالیه این بشر!ابرو های سیاوش در هم رفت و گفت:دیگر لازم نیست این فیلم های چرت وپرت را ببینی!نیکولاس هه!خوب هست واقعی نیست!دندان هایش را به هم مالید،به طرف اتاقم رفت،تمام سی دی هایم که در رابطه با خون آشام بودن بیرون آورد،به طرف در بیرون خانه رفت به طرفش دویدم و گفتم:چه کار میکنی!توجه ای نکرد،دوباره رفت و و تمام کتاب ها را آورد و بر روی سیدی ها ریخت،لپ تاپم را از روی تخت برداشت،کمی بر رویش کار کرد،دوباره بر روی تختم گذاشت،به طرف لپ تاپ رفتم،تمام حافظه اش پاک شده بود!اشک هایم گوله گوله پایین آمد به طرف حیاط رفتم،تمام کتاب هایم به آتش کشیده شده بود،گفتم:چرا این کار کردی؟هان؟جوابم را بده!برگشت و با خون سردی نگاهم کرد و گفت:لازم بود!تمام سی دی ها هم خورد شده در کنار کتاب ها بود!خدایا من به طرفت کتاب ها دویدم تا شاید بتوانم چند تایششان را نجات دهم ولی دستانم سوخت،دستان بزگی مرا در آغوش گرفت......... تا بعد...
نظرات شما عزیزان:
سرم نگاه کردم،خدایا از دست چند تا گرگ فرار کرده بودم به چند تا خون آشام رسیده
پاسخ: دیمن بینظیره :-) ممنون خوش حالم خوشت اومده
به چوب کبریت های سوخته می مانند
جمع آوری شده در قوطی خویش
هر کاری می خواهی بکن
آن ها دوباره روشن نمی شوند
و روزی سیاهی آن ها دستت را آلوده می کند
روزهای چوبی ات را باید از همان آغاز
بیهوده نمی سوزاندی ..
پاسخ:مرسی از نظرت
پاسخ: ممنون سوالی داشتی بپرس توضیع میدم :)
پاسخ: مرسی که میخونی و دنبال میکنی :)
خسته نباشی.
پاسخ:ممنون عزیزم
برچسبها: ماه شوم,