یک نفس خون آشام ....
هیسسس! من یک انسانم!دستم را بر روی قلبم میگذارم و قسم می خورم،سرم را به بالا میاورم و به ملکه نگاه میکنم!از کرده ام پشیمان می شوم هیسسس دروغ نگو!فقط به خاطر جونت حاضر شدی تمام اصلیتت را فراموش کنی هیسس دروغ نگو برای این که مرگ را نبینی تمام پیمان ها را شکستی تو که قبلا یک بار مرگ را دیده بودی!هیسسس هیچی نگو تو بیشتر از یک خائن نیستی!سرم را بالا می آورم میگویم:هیسس لطفا هیچ چیز نگویید من انسان نیستم قسم می خورم به شرافتم قسم میخورم من یک خون آشامم و هیچ وقت این را فراموش نمیکنم من به خون آشام بودنم افتخار میکنم.چوبی به سمت قلبم پرتاب میشود!هیسسس هیچی نگو خفه شو بزار در آخرین لحظات عمرم را در آرامش باشم!هیسسس!
نظرات شما عزیزان:
پاسخ:ممنون!از این به بعد یه توضیع کوتاه میدم در کنارش
پاسخ:اين مطلب بر ميگرده به زماني كه همه ي مردم به در و پنجره ي خونشون سير ميبستن و هر كس و كه فكر ميكردن خون آشامه يا به آتش ميزدنش يا مي برد نش
پيش ملكه تا اعتراف كنه معمولا همه شون ميگفتن ما انسانيم ولي خب اين يكي گفته و ...
حسابی اعتماد به نفس دادی
تا همون اولین مطلب رمز دار خوندم فقط!!!
پاسخ خواهش ميكنم عزيزم من فقط حقيقت گفتم چون واقعا عالي بود باشه ميرم رمزارو بيابم. بعد بهت ميدم:)
برچسبها: متن,